باز آمدم به طوس، به شهر و دیار دوست
شهر شهادت و حرم مشکبار دوست
شهرى که هست قبـله عشّاق و عارفان
شهرى که هست مشتهر از اشتهار دوست
شهر وفا و طور لقاء مشهد رضا
دارد شرافت از شرف و اعتبار دوست
ز آن طوس گشته شهره آفاق کاندر آن
گردیده دفن، پیکر پر افتخار دوست
میسوختم ز آتش سوزان هجر او
شُکر آن که باز، کرد نصیبم جوار دوست
آب حیات و عمر ابد کی برابر است
با دولت حضور دمى در کنار دوست
امر جهان و نظم امور جهانیان
ز امر خدا است در کف با اقتدار دوست
صف بستهاند خیل ملائک به احترام
در روضه مقدس گردون مدار دوست
ما را سخن ز بیش و کم و هست و نیست، نیست
بگزیدهایم خط و ره اختیار دوست
من کیستم که در ره او جان فدا کنم؟
جانم فداى آن که بود جان نثار دوست
جود و گذشت و مردى و ذرهپرورى
رحم و وفا و مهر و کرم هست کار دوست
تنها نه خاکسار در دوست گشتهام
من خاکسارم آن که بـود خاکـسار دوست
در کفشدارى حرم شاه دین رضا
من کفشدار آن که بود کفشدار دوست