سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اساس دانش بردباری است . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط قدیری در 89/10/24:: 1:5 صبح

بسم رب الشهداء و الصدیقین

امروز برای خودم داشتم نوشته ی سید حسین علم الهدی را می خواندم.نوشته بود که می خواهد از کسی که شکنجه اش کرده است بگذرد و هرچه که به او آسیب زده است را نادیده بگیرد و از آن بگذرد.برای آرمان هایش و برای نیاز جبهه اسلام به نیروهای نظامی.داشتم به تفکر حسین و روح بزرگش فکر می کردم.داشتم به جای خالی حسین می اندیشیدم که چقدر جای او امروز خالی است.چقدر مرام حسین امروز گم شده است.

شهید حسین علم الهدی

برادرش،سیدکاظم که به ملاقاتش می رود احساس می کند که قد حسین بلند شده است.بعد ها که حسین از زندان به یمن پیروزی انقلاب آزاد می شود از او می پرسد که قضیه ی بلندی قد آنروزت چه بود؟ حسین جواب می دهد که کف پایم بر اثر شکنجه، به شدت زخمی شده بود و برای اینکه بتوانم به ملاقات بیایم، کفش مخصوص به من دادند که در کف آن حدود 10 سانتیمتر ابر و پنبه قرار داشت.

بعد از اینکه این قضیه حسین و ساواک و شکنجه را هم می شنوم ناخودآگاه یاد قرآن جیبی حسین می افتم.یار همراه حسین
وقتی ملاقاتش می روند از او می پرسند که خب چیزی اینجا نمی خواهید براتون بیاوریم؟ حسین فقط یارش را می خواهد...

در همین گیر و دارم که ناخودآگاه دلم راهی هویزه می شود و در کنار مزارش سوره حشر را می خوانم و حسین هم گویی سوره حشر را می خواند که سپاه کفر اسب های خود را نعل تازه می زنند و حسین و اصحابش را به بدن هایی ناشناخته تبدیل می کنند که آن یار حسین و ماجرای شناسایی اش

شعر مورد علاقه اش را راوی در محل عروجشان اینطور می خواند :
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا

پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور
غایب نگشته ای که هویدا کنم ترا

16 دی ،سالروز شهادت حسین و یاران باوفایش بود.چقدر جای یاری شان خالی است
یاحسین ع

 



ارسال شده توسط قدیری در 89/10/15:: 10:56 عصر

ارسال شده توسط قدیری در 89/4/12:: 3:5 صبح

 

یا خیرَ من خَلا به وحید
متنی که از وبلاگ ارزشی ها در گوریدر من آمده بود را چند بار داشتم می خواندم و نمی فهمیدم که چی دارم می خوانم "طلبه ای که میلیونر شد+ختم قرآن"اصلا نمی فهمیدم چی شده و مات مانده بودم.بعد از چند دقیقه از روی صندلی سایت بلندشدم و فقط رفتم سمت روشویی ها
بازهم نفهمیده بودم که چی شده بود و رفتم فید حاج آقا فیاضی را باز کردم که دیدم زدند "إنّالله و إنّا إلیه راجعون"
یادم نمی رود که همین دوهفته گذشته بود که زده بود "دوستان عزیز هرکی می خواهد برای عروسی بنده دعوت بشود لایک بزند...(پیغام خصوصی هم قبوله)"خیلی برای من جالب بود و پیگیر قضیه شدم و دیدم بله طلبه میلیونر قرار است که عروسی شان را داخل حرم حضرت معصومه علیها السلام برگزار کند و آن هم نیمه شعبان.داشتم از ذوق و شوق بال در می آوردم که آخر این چه کسی هست که همچنین شجاعتی بخرج داده است و  این طوری در این دوره زمانه دارد مراسم می گیرد
رفتم نظراتشون را خواندم دیدم نه مثل اینکه خیلی طرفین پایه اند،یکی از شروط عروس خانم هم مثل اینکه خواندن کفایه است دقیقا بعد از شام و شیرینی عروسی
اصلا خیلی ذوق کرده بودم،منی که واقعا با این وضع عروسی های این دوره زمانه مشکل داشتم
دلم رو زدم به دریا و بهشون خصوصی پیام دادم که  حاج آقا چطوری می خواهید توی حرم حضرت معصومه علیها السلام عروسی بگیرید؟ می شود توضیح بدهید؟ و مابقی ماجرا و گفتگویی که با ایشان داشتیم
آخر سرهم که گویا عجله داشت برای رفتن گفت بگذار ادامه بحث را برای بعد که هشتم می آیم.من هم که می دانستم راهی کربلا می خواهد بشود گفتم که برادر ما رو خیلی دعا کن که من  هم روز عروسیتون کربلام  و دعات می کنم...

کربلایی کمیل ،طلبه ای که کربلایی ماند...
خیلی کربلا رفتنش جالب شده بود.قبل از اینکه برود مدام می زد که من دارم می روم و همه را دعا می کنم و یک جورهایی بنده خدا  تابلو کرده بود که دل توی دلش نیست
یکی از کامنت هایی که گذاشته بود گفته بود که : " پنجشنبه شب لیلةالرغائب است.یعنی شب آرزوها...چه آرزویی بالاتر از اینکه و بهتر از اینکه کربلایی بشیم و در کنار مولا شهید بشیم..." یا "جاده و اسب مهیاست بیا تابرویم.. کربلا منتظر ماست بیا تابرویم..."
کربلایی کمیل مدام از کربلا و نجف با موبایل پیام و شعر و مطالبی می فرستاد بطوری که همه را داشت دیوانه می کرد.خیلی کربلای پربرکتی داشت و همه را می خواست که کربلایی بکند


ارسال شده توسط قدیری در 89/1/12:: 9:49 عصر
بسم رب الشهدا و الصدیقین

قدمگاه شهیدان است اینجا/محل رشد ایمان است اینجا

کسی که انس با این خاک دارد/برایش کعبه جان است اینجا
چه یارانی در اینجا پانهادند/دل جامانده سوزان است اینجا
هزاران خاطره در خود نهفته/کتاب عشق بازان است اینجا
شب قدری که گم کردیم اینجاست/محل فهم قرآن است اینجا




اگر هنوز هم بادقت به آسمون نگاه کنی پرنورترین ستاره شب های هویزه را برای شهید حسین علم الهدی می بینی...
فقط باید نگاه کنی...
آیا هنوز صدای کلاس درس حسین به گوشت می رسد؟...دقت کن حسین دارد آیات مربوط به شهادت را تفسیر می کند...آیا برای جهاد آماده شده ای؟...امشب شب عملیات است و اینجا هویزه...چه کسی می رود و چه کسی می ماند؟...نتیجه نبرد تن و تانک روشن است...یاران غسل شهادت می کنند...نتیجه نبرد تن و تانک روشن است
آیا صدای قرآن خواندن حسین به گوشت می رسد؟...حسین هنوز سوره حشر می خواند...صدایش را نمی شنوی؟...
هنوز هم بدن سید مصطفی مختاری سالم است....ردیف سوم...قبر ششم...وقتی که مزار حسین شلوغ است تو را به بالین خودش دعوت می کند...فقط یادت نرود که بر سر مزار شهید که رسیدی برای شهید فاتحه نخوانی که او حی است و ما مرده...آیا برای حی فاتحه می خوانند؟...پس بر سر مزار شهید فاتحه ای برای خودت بخوان
امروز باید تصمیم بگیری با حسین هستی یا نه؟...فردا دیر است...فقط بدان که نتیجه نبرد تن و تانک مشخص است...به شهر می روی و برای خودت شتر دیدی ندیدی می خوانی یا پای کلاس درس حسین می نشینی و فردا هم با حسین هجرت می کنی و از این دنیا می روی...فردا دیر است...امروز حسین تنهاست...تنهای تنها
یامهدی تا شهادت

مزار شهدای هویزه


ارسال شده توسط قدیری در 89/1/1:: 4:21 عصر
بسم رب الشهدا

معلوم می شود که باب شهادت بر همه مسدود نشده و مهم این است که خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد...

شهید آوینی


فکرکنم این کوتاه ترین پستی هست که تاحالا نوشتم...2 حالت دارد ...
التماس 2آ
یامهدی


درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها

موسیقی وبلاگ