سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط قدیری در 89/3/5:: 8:33 عصر

 هوالهادی

خب داشتم از همایش پارسی بلاگ می گفتم...

یک جمله از این همایش خیلی به دل من نشست وخیلی هم در رویکرد وبلاگی و اینترنتی ام تأثیر گذاربود و آن هم جمله آقای صرامی ،معاون دیجیتالی وزیر ارشاد بود که اینطور گفتند:"سعی کنید مثل یهودی ها که تنها با خودشان خرید و فروش می کنند،شما هم تمام لینک ها وتون را بین خودتان و کسانی که در جبهه خودتان هستند بگردانید."البته یک جورایی نقل به مضمون کردم ولی فکر کنم که تقریباً همین بود
این نکته خیلی اساسی هست.چرا وقتی می خواهیم عکسی آپلود کنیم ،لینکی آدرس بدهیم ،می رویم و به سایتها یا وبلاگ هایی مراجعه می کنیم که مبنای فکری اولیه آن با تفکرات و کار ما به کلی متفاوت و گاهی متضاد است؟
آمار سایتهایی را بالا می بریم که ارزش دیدن ندارند . واقعاً این کار چه معنایی دارد؟به نظرم حدّاقل تفسیر این کار ما جهل است
ولی در زمینه وبلاگ ،الان میزبان وبلاگ نویسی بلاگفا
بدترین و مستهجن ترین تبلیغاتی که از دستش بر می آید را روی صفحه های بچه حزب اللهی هاو مذهبی ها و به طور کلی تمام وبلاگهایش می گذارد بعد عزیز مذهبی ما هم به خیال کار فرهنگی و مبارزه فرهنگی می آید و زیر این تبلیغات آنچنانی،از خدا و پیغمبر و انقلاب می گوید.این حرکت به نظر من یک حرکت بی خردانه است.اگر میزبان نداشتیم و تنها میزبان همین میزبان کذایی بود حرفی نبود ولی وقتی هست چرا؟!

آیا بد است که وبلاگ پربیننده داداش حسین بچه بسیجی ها توی پارسی بلاگی باشد که تبلیغاتش بجای مهاجرت به کانادا و تور آنتالیا  و تبلیغ فیلم هاو خواننده های آنچنانی ،تبلیغ چادر و حجاب و اصول فرهنگی هست

بد بود که همه ی بچه مذهبی ها  می امدند و یک جا جمع می شدند و و با قدرت بیشتر و حرکت متمرکزتر وارد جبهه فرهنگی می شدند ؟آیا امکانات خوب ورد پرس و بلاگفا و... به تمرکز کاری دریک میزبان مذهبی که البته امکانات خوب و متنوعی هم دارد ،نمی ارزد؟
ای کاش همیشه بصیرت داشتیم...


همین تفکرات و مشاهدات من توی همایش پارسی بلاگ بودکه رأی من را از رفتن از این محیط مذهبی زد و تصمیم گرفتم که اینجا را مکان اصلی برای نوشتن انتخاب کنم و عطای امکانت عالی و بی نظیر دنیای ورد پرس را به لقاش ببخشم و همین جا بمانم و اهداف فرهنگیم را دنبال کنم

خب شاید داداش حسین بچه بسیجی ها  هم اگر توی همایش پارسی بلاگ بود  الان یک مقاله راجع به اینکه"من یک پارسی بلاگی هستم" نوشته بود و الان همه را دعوت کرده بود به اینکه بیایند یک جا و متمرکز کار کنند
ولی اگر
داداش حسین بچه بسیجی ها نیامد ،محمد حسین آمد.این را جدی می گویم که من هیچ وقت به او پیشنهاد ندادم که  بیاید توی پارسی بلاگ ولی محمد حسین چند روز پیش به من گفت که یک وبلاگ در پارسی بلاگ زده است و می خواهد اینجا کار کند،حتی من شنیدم که دیگر دوستان را هم به آمدن به پارسی بلاگ دعوت می کرد

البته بصیرت محمد حسین به قبلتین در پارسی بلاگ تغییر کرد

 

دست خط برادر عزیز سید روح الامین حسینی

 

آن شب هم نمی دانم که چرا قسمت بود که ما بازهم  پیاده برگردیم و هیچ کسی از محل همایش تا آزادی ما را سوار نکرد و البته هم بماند که من شاید دو برابر محمد حسین پیاده رفتم ولی آن شب نماز توی امام زاده طرشت خیلی به من چسبید چون که خودم را دیگر جزئی از محیط مذهبی و حزب اللهی پارسی بلاگ می دانستم

امضاء:یامهدی ع



ارسال شده توسط قدیری در 89/2/31:: 3:2 عصر
هو الهادی

اول توضیح: این متنی است که در دو بخش در اینجا می نویسم و نگاهی است به احساسم به میزبان وبلاگی پارسی بلاگ و اینکه چطور نظرم در مورد این میزبان عوض شد و تصمیمی که برای رفتن از این میزبان داشتم برگشت که این حرف ها همه در جریان همایش پارسی بلاگ اتفاق افتاد
دوم توضیح اینکه من اصلا قصد نداشتم خاطره نویسی کنم ولی خواستم سیر برگشتن نظرم در مورد پارسی بلاگ را بگویم

پنج شنبه روز همایش پارسی بلاگ بود.دیدم تلفنم زنگ خورده است و من متوجه نشدم.
محمد حسین بود و زنگ زده بود که قرار مباحثه را هماهنگ کند،بهم پیامک زد که بهم زنگ بزن بعد از اینکه بهش زنگ می زنم به سرم می زند که از راه به درش کنم و با خودم ببرمش همایش پارسی بلاگ با این بهانه که "بیا برویم کربلا می خواهند قرعه کشی کنند".بعد از کلی کلنجار رفتن با بنده خدا که که بیا برویم  و توداری تو دانشگاه می پوسی و تنهایی می میری و...راضی می شود که درس خواندن را زمین بگذارد و ساعت 3.5 پل مدیریت باشد
بعد از کلی هماهنگی و بدبختی ساعت 4:02 رسیدیم آزادی و از آنجائی که راه را دقیق بلد نیستیم یک مقدار پیاده روی می کنیم و به پیشنهاد من  ادامه راه را پیاده می رویم البته اگر می دانستم که اینقدر طولانی هست اصلا این پیشنهاد را نمی دادم که پاهام داشت می شکست و از آنطرف محمد حسین تهدید می کرد که  بیچارمون کردی با این پیاده روی و حالا باید یک هویج بستنی ، یک معجونی چیزی مهمون کنی آخر سر یک جوری بنده خدا را پیچوندیم و رسیدیم به محل همایش

بعد از انجام مقدمات  با یک عالم سی دی و هدیه نشستیم  پای صحبت های حاج آقا راستگو و بقیه همایش  که مراسم های همایش که برنامه های خوب و متوسطی داشت که بیشتر خوب بود و کربلایی که نصیب من و محمد حسین نشد و صحبت های معاون دیجیتالی وزیر ارشاد که خیلی از دوستان گذاشتند و رفتند و صحبت های آقای فخری و دستنویس های دوستان و بقیه برنامه ها که یا می دانید و یا می خوانید و من نمی خواهم بگویم چون گزارشش آمده است بیرون

ولی همایش از نگاه من همه ی این ها نبود که همه دیدند.من یک سری چیزهای دیگری هم دیدم که نظر من را از رفتن از محیط پارسی بلاگ عوض کرد
ولی آن چیزی که من دیدم این بود که یک جمع غالباً بچه حزب اللهی و مذهبی دور هم جمع شده اند و دیدند نیاز امروز جوان و جامعه ما چی هست  بعد هم این مسیر را انتخاب کرده اند و افتاده اند دنبالش بطوری که می شد دلسوزی را از حرف های آقای فخری کاملاً خواند
من تا حالا همایش کم نرفتم اعم از دولتی و غیر دولتی  ولی تا بحال یک همچنین کادر مذهبی و حزب اللهی را من جایی ندیده بودم که از مانکن ها استفاده نکند و تفکر سکولاریستی غالب به همایش نباشد،کار برای خدا باشد و توکل حقیقی هم به ایشان داشته باشند اینقدر ساده و بی آلایش همایش راه بندازند و به خوبی و سلامت  آن را  اجرا کنند و نشاط حقیقی هم داشته باشند

ادامه دارد....


درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها

موسیقی وبلاگ