یا خیرَ من خَلا به وحید
متنی که از
وبلاگ ارزشی ها در گوریدر من آمده بود را چند بار داشتم می خواندم و نمی فهمیدم که چی دارم می خوانم "
طلبه ای که میلیونر شد+ختم قرآن"اصلا نمی فهمیدم چی شده و مات مانده بودم.بعد از چند دقیقه از روی صندلی سایت بلندشدم و فقط رفتم سمت روشویی ها
بازهم نفهمیده بودم که چی شده بود و رفتم
فید حاج آقا فیاضی را باز کردم که دیدم زدند "إنّالله و إنّا إلیه راجعون"
رفتم نظراتشون را خواندم دیدم نه مثل اینکه خیلی طرفین پایه اند،یکی از
شروط عروس خانم هم مثل اینکه خواندن کفایه است دقیقا بعد از شام و شیرینی عروسی
اصلا خیلی ذوق کرده بودم،منی که واقعا با این وضع عروسی های این دوره زمانه مشکل داشتم
دلم رو زدم به دریا و بهشون خصوصی پیام دادم که حاج آقا چطوری می خواهید توی حرم حضرت معصومه علیها السلام عروسی بگیرید؟ می شود توضیح بدهید؟ و مابقی ماجرا و گفتگویی که با ایشان داشتیم
آخر سرهم که گویا عجله داشت برای رفتن گفت بگذار ادامه بحث را برای بعد که هشتم می آیم.من هم که می دانستم راهی کربلا می خواهد بشود گفتم که برادر ما رو خیلی دعا کن که من هم روز عروسیتون کربلام و دعات می کنم...
خیلی کربلا رفتنش جالب شده بود.قبل از اینکه برود مدام می زد که
من دارم می روم و همه را دعا می کنم و یک جورهایی بنده خدا تابلو کرده بود که دل توی دلش نیست
یکی از کامنت هایی که گذاشته بود گفته بود که : " پنجشنبه شب لیلةالرغائب است.یعنی شب آرزوها...چه آرزویی بالاتر از اینکه و بهتر از اینکه کربلایی بشیم و در کنار مولا شهید بشیم..." یا "جاده و اسب مهیاست بیا تابرویم.. کربلا منتظر ماست بیا تابرویم..."
کربلایی کمیل مدام از کربلا و نجف با موبایل
پیام و
شعر و
مطالبی می فرستاد بطوری که همه را داشت دیوانه می کرد.خیلی کربلای پربرکتی داشت و همه را می خواست که کربلایی بکند
خب داشتم چی می گفتم؟ آره آن روز بعد از آنکه این خبر را متوجه شدم گیج شده بودم و سرم به شدت درد گرفته بود و نمی دانم که چطور خودم را رساندم به اتاق و یک جورهایی به زور نماز ظهرم را خواندم و توی تنهایی خودم نشستم و زیارت عاشورا خواندم و خیلی آرام تر شدم
البته فقط آرام تر شدم و چند روزی است که گیجم و مبهوت و فقط هم دلم رو به یکی از
کامت هایی که توی یکی از
فیدها بعد از نظر کربلایی کمیل گذاشتم ،خوش کردم
البته کربلایی کمیل یک جورهایی می دانست که رفتنی هست و این راهم از پیام هایی که قبل از به کربلا رفتنش می داد می شد بفهمیم.همین
آرزوی شب لیلة الرغائبش خیلی حرف داشت ولی برای من امروز قطعی شد چراکه وقتی از
حاج آقا فیاضی پیگیر آن خوابی که
کمیل برای حاجی تعریف کرده بود شدم و ایشان هم به شرط امانت برای من گفت،فهمیدم که بله همه چیز برای کمیل در همان رؤیای صادقه تمام شده بود(این
نظر و این
نظر کربلایی کمیل را هم ببینید که در این
فید داده بود)
بله حکایت همه عاشق ها همین است دیگر،کربلایی کمیل هم رفته برای همیشه پیش ارباب و مولاش و
بدن مطهرش را هم به ایران نیاوردند و این واقعه چه زیبا با تولدش تقریبا همزمان شد
نمی دانم که این متن رو باید چطوری تمام کنم که هنوز خیلی حرف از کمیل دارم و نتایجی که به آن رسیدم ولی
یکی از شعرهایی که گذاشته بود خیلی به دلم نشست و آن هم این بود که:
الهی به آنان که پرپر شدند/ پر از زخم های مکرر شدند
به آنان که همت مثال آمدند/ به شوق حریم وصال آمدند
به آنان که مست ولا می شدند/ بلا در بلا، کربلا می شدند
به آنان که امروز فردایی اند/ به آنان که فردا تماشایی اند
به آنان که بالی رها داشتند/ گذرنامه ی کربلا داشتند
همانان که دلداده ی او شدند/ کبوتر،کبوتر، پرستو شدند
پرستو، پرستو فراز آمدند/ و بی سر، سرافراز باز آمدند
شب عاشقی را رقم می زدند/ همانان که بر مین قدم می زدند
تو در نیمه شب های پر گفت و گو/ چه گفتی؟ چه دیدی؟چه خواندی؟ بگو!
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک
یامهدی ع
فیدهایی که کربلایی کمیل از کربلا می فرستاد: